محمدرضابابایی

     زندگی مجموعه ایست جدایی ناپذیر و این انسان است که با استدلالهای عقلانی خود عناصر را از یکدیگر تفکیک  می سازد، بی مهابا الویت، ارزش وسلسله مراتب مشخص کننده ی خود را تعیین میکند و بدین ترتیب خود را با فرهنگ ،آگاه و آزاد می داند. لیکن هر انسانی در گیر اعتقادات و پیش داوریهای خویش است، حتی کسی که خود را با فرهنگترین، آگاهترین وآزادترین افراد می داند. در جهان مادی پیرامون، ما پیوسته شاهد هستیم که پدیده های نو ومترقی می زاید وپدیده های کهنه شده که دوران عمر خود را به پایان رسانیده اند جریان زوال را می پیمایند واز بین می روند. بدون استثناء ودر همه ی زمینه ها کلیه ی اشیاء وپدیده ها دارای آغازی بوده، در آن رشدی را گذرانده، به کهولت می رسند وسپس مرگ ونابودی فرا می رسد. اما تکامل عبارت است از نشستن نو به جای کهنه، پیدایش ونمو پدیده ای که می روید و آینده از آن اوست، به جای پدیده ای که متعلق به گذشته است و رو به تباهی می رود.

      هنر هیچ گاه چنین به فوران، فراوان وخالص وناب وتکان دهنده فرود نیامده و چنین حضور مسلط وبی بدیلی را ندیده است، ولی چه طور می شود برشعله ای چنین مستقیم و تابناک که از جان هنرمند بر می خیزد ویکراست در تن نیوشنده در می گیرد حاشیه نوشت و نقد کرد. گوته در جایی میگوید: "درهنر تیرگی ابهام باید بر روشنی صراحت بچربد." ولی ابهام بخاطر خود ابهام و پیچیدگی بمثابه ی هد ف، حقیر وخنده آور است! در واقع از رنج و عرق ریزی که برای درک این طلسمها  وتعاویذ در هنر  بکار می برند، توشه ی پر برکتی بدست نمی آید. اینجا قول پل والری صدق نمی کند که در گورستان دریایی نوشت: "آه پاداشی برای هر اندیشه!"

     به گمان ما سخن آن مرد شوریده ای که نام مقدس هنرمند بر خویش نهاده است باید برای بندگان خداوند قابل درک باشد تا از دریچه ی مزامیر وی  گسترش جهان واقع و آرزو را ببیند. یک هنرمند تنها زمانی متفکر است که دیدگان نهان بین دارد، نغزتر ورساتر از دیگران سخن میگوید، از نور وآتش هیجان انباشته شده، چنته ی تجربه اش از آزمونها مالا مال است و می تواند روح ها را تسخیر کند. بهترین قرایح بدون تحمل ریاضت آموختن وشناختن، جلوه ی اندکی دارد. امروز سیمای یک انسان هنرمند که بیزار ودلزده جز اخم وبی حوصلگی ونیشخند، آن هم به سبب سرخوردگیهای بی بهای خویش چیزی تحویل نمی دهد، به نظرتان تا چه اندازه می تواند سیمایی جذاب والهام بخش برای نسل و عصر خود باشد؟

      تاریخ هنر کهن ما از اساطیر وقصص وتاریخ معاصر ما همواره از حوادث وعبرتها سرشار بوده است. هر سرگذشت، هر واقعه و هر پدیده سرایی تو در توست. پیش پای زائران طبیعت و زندگی هزاران جاده گسترده است. اما دیر زمانی است که انسان می کوشد از راه هنر وفرهنگ خودرا از قید خود بیگانگی که اسیرش شده آزاد کند. او روزانه به خاطر حجم انبوهی از کارهایی که باید انجام دهد تقریبا به حال موت می افتد وپس از گذشت هشت ساعت یا بیشتر که از کار دست می کشد و به فعالیت هنری روی می آورد، بار دیگر جان تازه ای در اودمیده می شود. یعنی اوچون فردی منزوی به جست و جوی همدلی با پیرامون خویش است. چنین آدمی از راه هنر از فردیت پامال شده اش دفاع می کند و به نظرات زیبایی شناسی، چون جوهری یکتا که به چهره اش خدشه ای وارد نیامده، واکنش نشان می دهد. به هر حال، همه ی کارهایی که او می کند، کوششی است برای رهایی. این قانون ارزشی که او به کار می برد، قانون ساده ای از انعکاس بی پرده ی مناسبات تولیدی نیست.

     امروز سرمایه داران انحصاری ،حتی هنگامی که شیوه های تجربی ناب به کار می برند، بر گرداگرد هنر تارهای سردرگم می تنند تا آن را به طریقی دوست داشتنی وخواستنی کنند، اما روبنای جامعه، نوع هنری را مقرر می دارد که مجبور است آن را در آن جامعه بیاموزد. امروز هنر این اجازه را می دهد که مرزهای هنر وهنرمند گسترش نامحدودی بیابد، بدون این که به هیچ اسم خاصی محدود شود. با این وجود هنر می تواند متنوع ترین کارکردها – کارکرد ایدئولوژیکی، آموزشی، اجتماعی، نمایشی، شناختی، تزئینی وغیره–  را انجام دهد، همانطور که در سراسر تاریخ هنر انجام داده است.

     هنر در عین حال می تواند دارای کارکردی شناختی باشد که جوهر واقعی را منعکس نماید، اما این کارکرد می تواند تنها با خلق یک واقعیت وتغییر جدید انجام پذیرد. فراموش کردن این موضوع –یعنی پائین آوردن هنر تا سطح یک شکل محض شناخت– محدودیت های مفهوم هنر، در ناتوان بودن از درک این مساله است که ما نمی توانیم جهان خارج را چنان که گویی ردای بسیار سنگینی است، دور بیاندازیم ... . انکار سیستماتیک جهان خارج به انکار خود می رسد. هنر آفرینی بسته به وجود هنرمند است وظهور هنرمند مستلزم وجود مردم هنر پذیر است. اگر هنر پذیرانی در میان نباشند، هنرمندان ناگزیر از سکوت می شوند وهنر – دست کم ،هنر بزرگ –  به بار نمی آورند. چرا که هنرمند، مانند هر انسان دیگری، برای زنده ماندن و پروردن و نمایاندن شخصیت خود، خواهان آن است که دسترنج یا متاع او خریدارانی داشته باشد و اگر از اعتنا واستقبال وتشویق دیگران محروم ماند، خواه ناخواه  به خود وبه جامعه بدبین وبی اعتماد می شود، از کار خود قاصر می آید وبه نومیدی وخاموشی می افتد.

     محال است که یک جریان نو هنری به هنر پذیر یا هنر پذیرانی متکی ومتوجه نباشد و هیچ هنرمندی نیست که فرزند زمان خود به شمار نرود. اگر هنرمندی به ظاهر از جامعه و عصر خود دور باشد، باز باطنا موافق مقتضیات اجتماعی خویش، به فراخور طبقه یا گروهی از جامعه هنر می آفریند. ولی انسان زمانی زندگی آسوده ای خواهد داشت که بتواند با واقعیتهای اساسی هستی در تماس باشد و اگر نتواند جز ظاهر مصنوعی ومبتذل چیز دیگری ببیند تماس خود را با جهان از دست خواهد داد. امروز هنر حقیقی مالک آن طلسم معجز نمونی است که می تواند در روحها رخنه جوید، اندیشه های سرکش را رام کند، حقیقت تلخ وعبوس زندگی را در برابر دیده ها بگستراند وبدینسان منکران را منکوب گرداند وافراد لجوج وسفسطه باز را به خموشی وتسلیم وا دارد ونشان دهد که فقر وجهل وبی سعادتی تا چه پایه است، از کدامین را ه سرچشمه گرفته، مقصر کیست و راه چاره کدام است.

     هنرمی تواند بدون اغراق در استدلالهای پر چم و خم عالمانه وغیر مفهوم از راه توصیف بلیغ خود زندگی، تمام منطق مخوف واقعیت زمان ما را منعکس کند وبه جای احکام مجرد وغیر قابل لمس، جریان ملموس ومحسوسی را که در بطون هنر می گذرد واز نظرها پنهان است فاش نماید. هر کارشناس و منتقد آگاه به گونه ای از این مجموعه ی بشری بهره می جوید. این ترکیب پویای جهانمدار که حاوی تجارب مکتوب بشری نیز هست دور نمای مدیریت گذشته را امروز و در اکنون می سنجد، همان گونه که چشم انداز آینده را نیز در امروز واینجا ارزیابی می کند. هنرمندان هم یکی از این کارشناسان هستند. آنان به شیوه ای خلاق با این عرصه از معرفت روبه رو میشوند، آن را آگاهانه از ذهن خود عبور می دهند، خلاصه می کنند، عصاره آن معرفت در ذهن هنرمند رسوب می کند وبا ایجازی نادر – که در هر رشته ی هنری از ضرورتهای ناگزیر آن رشته تبعیت می کند – در مخیله اش صورت می بندد . جهش و پرواز ذهنش، فاصله های توضیح دهنده اش، سطرهای تبیین کننده وپانویسها، روده درازیها ی نثر، برهان علمی یا منطق روزمره  و شکلهای عادت شده ی زبانی مفقود می شود، حذف می شوند و فقط حس وجدان می ماند ، جای خالی فاصله ها که مخاطب باید از سر آن سیاهچاله های نورانی، خود را با جهش فکر هنرمند همپرواز نماید. هنرمندان وظیفه ای مقدس بر عهده دارند وآن وظیفه ی مقدس عبارتست از قرار دادن هنر خود در خدمت استقلال، آزادگی، صلح، ترقی و سعادت عمومی. شما به هر زبان که سخن می گویید، خواه در زبان طنز، خواه جد، خواه تخیل، خواه واقعیت، خواه کنایه، خواه تصریح، خواه درباره ی گذشته، خواه درباره اکنون، می توانید نیروی مقتدر نفی کننده را علیه زشتیها و نارواییها وستمها به جنبش در آورید و قدرت اثبات کننده و آفریینده را به سود حقیقتها بسیج نمایید.

     مطالبی که خواندید اندرزگویی نیست، بلکه ارزیابی صادقانه ی کسانی است که قریحه ی اصیل را در همه ی مظاهر آن می ستایند چرا که به قول ولتر "همه ی انواع هنر نیکوست، مگر نوع کسالت آور آن."