"وجدان همیشه خلاف جریان عمل می کند"
هر گاه سنگی را پرتاب کنیم ، حتما وضرورتا وبدون استثناء این سنگ دوباره روی زمین می افتد . قانونی در این جا هر بار ، تکرار وهمیشه عمل می کند که رابطه ای دائمی واستثنا ناپذیر وهمیشگی واساسی را بین قوه جاذبه زمین وسنگ پرتاب شده نشان می دهد . این پدیده ای است که ضرورتا روی می دهد ونمی تواند رخ ندهد .از بین تمام این روابط دوستانه ومناسبات بین پدیده ها ، تنها یک رشته از مناسبات وتاثیرات متقابل هستند که نقش عمده اساسی دارند ومربوط به ماهیت آن ارتباط وپدیده ها می شوند ومحتوی وسرشت وسمت حرکت وتکامل آن ها را تعیین می کنند این مناسبات وروابط دوستانه که مربوط به ماهیت است نه ظواهر ، مربوط به ضرورت است نه تصادفی واتفاقی ، پایدار است نه گذرا وموقتی ، تکرار می شود واستثنائی نیست ، اما اندیشمند بزرگ فارابی چه زیبا گفت : ( وجود حقیقی ، عقل است ولو آن که دارای مراتب متفاوتی باشد ) . پس مساله برسر انکار این مفهوم نیست بر سر درک درست آن و تعیین عامل و مبداء است .
شعور ، عالی ترین شکل انعکاس روانی واقعیت ومختص نوع انسانی است ، ثمره فعالیت مغز زیر تاثیر شرایط اجتماعی افراد است . اما چگونه کلمات نامفهوم در بعضی از مقالات به شکلی انعکاس پیدا می کند . انعکاس خاصیت عمومی ماده و سیستم های مادی است . در واقع از امکان آن یکی در دیگری بازتاب بیابد ، یکی در دیگری تاثیر گذارد ، یکی در دیگری تغییری وعکس العملی و واکنشی ایجاد کند و بر اثر تاثیر ، پیامدهای یا پاسخ هایی در دیگری حاصل گردد که می توان عنوانش را گذاشت ( انستنکت ) که نوعی ناخودآگاه نا آگاهانه و بدون تمیز است . که در واقع تنها می خواهد احساسات شخصی خود را در مورد موقعیت هایی مشخص وآسیب دیده و تا حد امکان نزدیک به سیستم عصبی اش را ثبت کند .
زمان بیان کنندهِ روابط لازم و ماهوی و اساسی و نسبتا پایدار و تکرار شونده جهان واقعی – طبیعت وجامعه – است که در شرایط معین خصلت وجهت تکامل را تعیین می کند البته هر کسی تلقی خاصی از روند رو به رشد خود دارد وکمتر کسی گمان می برد که هنرش در مسیر منحنی خود جایی ایستاده ومثل تپش نبض محتضر رو به خط مستقیم تکرار می شود .
برای همین است که بعضی ها روزگاری سکه شان رواجی عام یافته بود ، حال که بی نفس شده و به تکرار افتاده اند ، به گمان خودشان در عرصه هنر حکمروا می یابند و دیگران را دشمن – ( سفسطه چه چیز خوب است و چه چیز بد ؟ ) اینها واژه هایی هستند که بیشتردر سر سراهای بایگانی ناقدان محترم شنیده می شود . متاسفانه دیده ایم ومی بینیم که در طول این چند سال عین شکارچیان پروانه ، با تور و سبد مخصوص هنر به هنر ، مجله به مجله ، این جشنواره به آن جشنواره ، این سایت به آن سایت ، این داوری به آن داوری را دنبال می کنند . با دقت و وسواس یک آسیب شناس و با قساوت یک جراح نسب برده از یک قصاب ، قربانیان مورد نظر را ثبت و ضبط کرده با رعایت جدول موهوم ، ردیف و شماره گذاری می کنند و مواظب هستند که در کلکسیون آنها از ردیف وشماره کذایی کسی جم نخورد و نظم منجمد گورستان پروانه هاشان به هم نریزد ، منتقدان محترم کمتر فرصت پیدا می کنند در پرونده قربانیان خود تجدید نظر کنند منتقدان پروانه مرده بی آزار دم دستی را بیشتر از پروانه گریز پا ارج نهند ، با مومیایی پروانه فقید ، می توان هر حرفی را پیش برد ، هر قضاوتی را بی شرمساری واعتراض مطرح کرد ، بسیار رابطه ها وارزشها را به دیگران نسبت داد ، روند و مراحل را به دلخواه ، امروز درست و فردا نادرست دید و چون مردگان از پاسخ دادن فعلا معذورند . اما سوال همچنان سمج در جای خویش ایستاده . وکامروایی دوره ای کوتاه را چون سلطنتی لایزال از این محفل به آن مجلس از این سایت به آن سایت نقل می کنند . متاسفانه مومیایی خود را پیش از مردن تن آماده کرده و فدیة مخاطبان سر به هوایی کرده اند که برایشان زنده یا مرده بودن اهل واقعی هنر فرقی ندارد . در واقع ما یاد گرفته ایم که هنر یک نیاز فردی است که بعدها از سوی منتقدان ومخاطبان می تواند به عنوان ضرورت اجتماعی نیز طبقه بندی شود . هنر به عنوان یک ضرورت اجتماعی برآن نمی شود که داستان گویی کند ، اورا از نیاز درونی ، حس انفجار نیروهای حبس شده به نوشتن وادارد . من این ضرورت را نوعی اعتراف و یادداشت خصوصی می نامم ، این اعتراف روح ، پس از گفته شدن گاه چنان حالت تعمیم پذیری دارد که می توان اعتراف اینکه ( اگر این چنین مشتاق داشتن حریم خصوصی خود هستی ، چرا مدام بر روی جلد چند سایت دست وپا می زنی و ژست می گیری ؟ ) اما در حد بیان ذهنیت یک انسان منفرد باقی می ماند بعد از حالت یادداشت خصوصی بدل به حسبحال عام نمی شود ، در واقع این تقسیم بندی موقعی ارزش دارد که آنچه گفته شده است هنر باشد تا این انتخاب بیان خلجانهای جان یک انسان و یا ندای یک قوم از یک حلقوم .
این بی خیالی جماعت حکایت ریشه دار دارد و ربطی به این روزها ندارد ، می گویند یکی از خوشنویسان بنام را گفتند چرا نشسته ایی که شهر تسخیر شد و سوخت . او هم گفت " کافی " نوشته ام که به جهانی می ارزد . واقعا چه کسی هست که از این وضعیت مبهم هنر این روزها نگران نباشد . آیا هنر تنها کلام موزون ومقفی است ، یا شیوه خاص اندیشیدن ؟
اندیشه های خیال آمیز ، رویایی ، پر از تعابیر وتصاویر بدیع ، نوعی دید ویژه از پدیده ها ی طبیعت وجامعه ، نوعی سفر معنوی در بطون روابط با آمیزه ای از جنون ، پراز ارتعاشات وتشنجات قوی اعصاب که دارای خصلت واگیری است ! اگر لازمه هنر واین الهام ، این حالت ویژه ونادر روح ، این نابهنجاری مطبوع است که از آن هرکس نیست و تازه تنها زمانی که با قدرت تفکر ژرف و بیان دل انگیز همراه باشد ، مستعد تجلی وتاثیر است ، در این صورت به بیان شعری از شاعر بزرگ مولوی ) قافیه و مفعله را گو همه بر باد ببر ) واگر ، در آنصورت فرق بین جایزه ومدال و داوری وجشنواره و روابط یک سویه و تفاوت بین نظم و صداقت در هنر کجاست ؟
این افکار که همه منجر به انکار مسوولیت واقعی و روابط رسالت اجتماعی هنر می‌شود از دیرباز در میان این صنوف هنری متداول بوده و امروز نیز اینجا با داشتن تریبون و حمایت مجازی متداول شده ، در این سخنان و پیچیدگی‌های دشوار و ظریف کم نیست مقابله دادن «مسئولیت و رسالت اجتماعی» از سویی و در جای دیگر «حقیقت‌گوئی و صداقت هنری» در سویی دیگر که خود از آن سفسطه‌هاست .
هنرمند واقعی هرگز در حضیض احساسات و تمایلات کوچک و پیش‌پا افتاده نمی‌خزد بلکه به سوی آرمان‌های بزرگ ، اندیشه‌های تابناک ، هدف‌های بسنجیده اوج می‌گیرد . چنین روحی می‌تواند بدون آنکه واقعیت را مسخ کند ، بدون آنکه علیرغم وجدان هنری خود عمل کند ، مهندس جان‌های نجیب شود . حقیقی‌گویی و صداقت هنری ضرور و از ضرور هم ضرورتر است . اگر در مساله مسوولیت و رسالت اجتماعی هنر به نظر می‌رسد مسایل کمابیش در جادة درست خود سیر می‌کند ، در مساله بلاغت و رسایی بیان هنری مطلب به نحو دیگری است . منظور ما از بلاغت و رسایی هنر ، یعنی آنکه منطق هنری قابل فهم ، بیان هنری قابل درک باشد . ما بلاغت هنری را در مقابل مبهم‌گویی و پیچیده‌بافی و شکل‌گرایی بی‌مضمون می‌گذاریم که معلوم نیست این حرف‌های در سایت‌ها با خود چه پیامی دارد و یا آن پیام برای خود شخص چه به همراه دارد .
هنر حقیقی مالک آن طلسم معجز نمونی است که می‌تواند در روح‌ها رخنه جوید ، اندیشه‌های سرکش را رام کند ، حقیقت تلخ و عبوس خودخواهی‌ها را در برابر دیده‌ها بگستراند و بد نسیان منکران را منکوب گرداند و تفکرات لجوج را به خموشی وا دارد و نشان دهد که پیام تا چه پایه است ، تا چه حد ناپایه ، از کجا سرچشمه گرفته ، مقصر کیست ، راه چاره کدام است . این امر لازمه‌اش بسته به زمان و چرخ‌های زمانه است .
پرواضح است که خرده‌گیری‌هایی از این دست در سایت‌ها را بیش از همه می‌بایست متوجه نداشتن صنفی درست بدانیم . اما بی‌گمان این حرف‌ها به یک جمع‌بندی هم نیازمند است چرا که اگر اینگونه نباشد همان فقدان بینش که صحبتش را می‌کنند دامن همه ما را خواهد گرفت ، حال این حفظ اسرار که گشود و ناگشوده‌اش علی‌الخصوص چندان توفیری با هم ندارند یا از سر بی‌توجهی و عدم آشنایی متولیان مقفول می‌ماند و یا این که به راستی دور از چشم ما در پس پرده حکایت‌هاست تا برسیم به احوالات- نباید فراموش کرد در مدیریت‌های هنری و فرهنگی ، همواره مشت نمونه خروار نمی‌تواند باشد و چنانچه اصراری برخلاف این تلقی باشد ، حتماً چیزی جز فریفتن خود و عوام و تهیه یک کارنامه نیم‌بند نخواهد بود . چرا که بی‌گمان ایستادن و نظاره کردن با حضور هنرمندان خوب و فعالیت انجمن‌های موفق چون تبریزکارتون و خانه کاریکاتور اصفهان که مستقل عمل می‌کنند .
امید که دستی از غیب برآید و کاری بکند ، چاره کار نیست . صاحب این قلم در شماره بعدی درباره صنف انجمن و مدیریت کارتون خواهم پرداخت .
مطالبی که خواندید اندرزگویی نیست ، بلکه ارزیابی صادقانة کسانی است که قریحة اصیل را در همة مظاهر آن می ستایند زیرا به قول ولتر: همة انواع هنر نیکوست ، مگر نوع کسالت‌آور آن .

محمدرضابابائی